فروشندگان شرکت در طول تاریخ و گذر زمان

ساخت وبلاگ

فروشندگان شرکت در طول تاریخ،وگذر زمان،


۱-غلامحسین داودی.فرزند اسحق


۲-حاج آقا کنعانی،فرزند جواد


۳-غلامعلی داودی.فرزند محمدعلی(میرزمندلی)


۴-حاج محمد رحمانی


۵-محمد علی قاسمی .فرزند کریم،معروف به محمدقلی


این پنج نفر در طول گذر زمان ازسال۱۳۴۸تا اوایل دهه ۸۴ هرکدام مدت زمانی فروشندگی شرکت را عهده داربودند،که سه نفر از آنها زمانی عضو هیئت مدیره ویا مدیر عامل هم بودند ولی دو نفر دیگر فقط فروشنده بودند،
انشاالله شرح احوالات هریک را جداگانه خواهم نوشت،
ابتدا،و اولین فروشنده شرکت این حقیر بودم،زمانیکه اوایل سال۱۳۴۸ ازخدمت سربازی آمدم،بیکار بودم،مرحوم حاج غلامحسین داودی در آنزمان عضو هیئت مدیره بودند،با پیشنهاد ایشان به مدیرعامل وهیئت مدیره.قرارشد من فروشندگی شرکت را به عهده بگیرم،
بنابراین ازاول تیرماه سال۱۳۴۸ باحقوق روزی ۱۲تومان وماهیانه ۳۶۰ تومان مشغول بکارشدم وبه مدت۱۱ماه یعنی تاآخر خرداد سال ۱۳۴۹ با این حقوق درشرکت کار کردم،حال چه اتفاقاتی درطی این مدت پیش آمد وچرا بعد از ۱۱ماه ازشرکت رفتم بماند،انشاالله در شرح احوالات خودم به موقع توضیح خواهم داد،
دومین فروشنده شرکت حاج آقا کنعانی فرزند جواد بودند،
سومین فروشنده شرکت،غلامعلی داودی،
چهارمین فروشنده حاج محمد رحمانی که درشرح احوالات ایشان توضیح دادم،
وپنجمین و آخرین فروشنده شرکت محمد قلی قاسمی،فرزند کریم،

واما فروشنده دوم
نام.حاج آقا.نام خانوادگی کنعانی
نام پدر جواد،بازنشسته ارتش شاهنشاهی ایران،
ایشان علاوه برخودشان،همسر ویکی ازفرزندانشان نیز عضو شرکت بودند،
آقای کنعانی در اوخر سال ۱۳۴۹ فروشندگی شرکت راعهده دارشد،
حاج آقا کنعانی ازمردان نیک روزگار بود،
مردی بسیار خوش مشرب،شوخ متین،خونسرد،خوش اخلاق،متواضع، ودرمقابل مشکلات ونارسائیها بردبار وصبور بود،وازدیگر خصوصیات این مردبزرگ،دارای طبع شعر بودند ودوبیتی های زیادی سروده اند،نمیدانم فرزندان ایشان سروده های پدر را که میتوان بهترین یادگار پدر برایشان باشد نگهداری کردند یانه،
من خیلی دوست دارم اگر سروده های پدر را دارند دراختیار این حقیر قرار دهند تا بنام خودش درکانال شرکت بنویسم
ازمرحوم حاج آقاکنعانی چند فرزند پسر وفکرمیکنم یک دختر بیادگار مانده ودرحال حاضر سه تن ازفرزندان ایشان عضوشرکت هستند،
حاج آقاکنعانی سالها درتهران ساکن بودند
ولی چندسال اواخر عمرشان را درکرج گذراندند،وهم اکنون ظاهرا همه فرزندان آنمرحوم درکرج ساکن هستند،
ضمن طلب آمرزش ومغفرت برای روح این مرد بزرگ ومرحومه شاه بی بی صادقی همسرشان وبقای عمربازماندگان،
امید است که خداوند به فرزندان آنمرحوم سلامتی وطول عمربا عزت عنایت بفرماید،
روانشان شاد ویادشان گرامی باد،

فروشنده سوم،غلامعلی داودی
نام.غلامعلی،نام خانوادگی داودی
متولد۱۳۰۲/۹/۱۳،نام پدر میرزا محمدعلی،
بازنشسته سازمان آب منطقه ای تهران،
شغل.نامه رسان،
آقای غلامعلی داودی از اواخر دهه۵۰ بین سالهای۱۳۵۸لغایت۱۳۶۵ به مدت۷سال بطور پراکنده فروشندگی شرکت را عهده داربودند،
گه گاهی برای چندماهی میرفتند ومجددا بر میگشتند،
درآنزمان محمد رجائی عهده دارمسئولیت شرکت بودند وآقای داودی ازنظر اخلاقی با محمد رجائی مشکل داشتند،به همین دلیل گه گاه محل کار راترک میکردند،بعد مجددا ازایشان درخواست میشد به سرکارشان بازگردند،،
درمدت ۷سالی که ایشان بطور پراکنده درشرکت عهده دارفروشندگی بودند،
دوسال نیز به سمت مدیر عا مل اسناد ومدارک را امضا میکردند ،
ظاهراکارکنان شهربانی آنزمان نمی توانستند سمت دیگری رابیرون ازشهربانی بپذیرند،
بنابراین همه کارها وتصمیم گیریها توسط آقای رجائی انجام میشد ولی به جای مدیر عامل آقای غلامعلی داودی امضا میکردند،
آذرماه سال۱۳۶۶که حاج محمد رجائی به رحمت خدا رفت،زمانی که خواستیم درشرکت راباز کنیم،از آقای داودی درخواست کردیم که چندماهی با ماهمکاری داشته باشند،چون آخرین فروشنده شرکت درزمان محمد رجائی ایشان بودند.گفتیم شاید افرادی ازاهل محل ،همسایگان ازشرکت اجناس اقساطی خریداری کرده باشند وایشان بدهکا ران رابشناسند،لذا قرارشد از اول دیماه ۱۳۶۶کلید شرکت را به آقای داودی تحویل دهیم،ایشان ازصبح درشرکت راباز کنند اما چیزی نفروشند،
فقط اگر احیانا افراد بدهکاری مراجعه کردند تا اقساط خود را پرداخت کنند ایشان دریافت کنند،
البته به این دلیل گفتیم ایشان چیزی نفروشند،چون حقیقتا قیمت اجناس را نمیدانستیم وزمان زیادی لازم بود که قیمت ها ازروی فاکتور های خرید تعیین شود،درصد سود اجناس مشخص شود واین کاری بود که ازعهده هیچ یک ازاعضای هیئت مدیره وقت بر نمی آمد،
مگر این حقیر که در آنزمان مسئولیت شرکت تعاونی دانشگاه خواجه نصیر را عهده داربودم،بنابراین فقط روزهای پنجشنبه وجمعه وقت داشتم که به این کارها برسم وقیمت اجناس را ازفاکتورهای خرید دربیارم،
خوب ایشان درسه ماهه پایان سال۶۶ فروش نکردند وشرکت هیچ در آمدی نداشت که حتی حقوق فروشنده وحسابدار رابپردازد،
تا اینکه من اواخرخرداد ۶۷بازنشسته شدم وتا آنزمان هنوز نتوانسته بودیم فروش مجدد شرکت را آنطور که باید وشاید ازسر گیریم ،بنابراین نیازی هم به وجود دونفر نبود،لذا عذر ایشان را خواستیم وایشان هم ازاین بابت ناراحت نشدند چون دوهزارتومان درماه حقوق برای ایشان درنظر گرفته بودیم،
ایشان رفتند.سه چهار ماه بعد از رفتن ایشان،یک روز برگ احضاریه ای از دادگاه وزارت کار آمد،ایشان به دادگاه وزارت کار شکایت کرده بودند وادعای هفت سال حق وحقوق عقب مانده کرده بودند،
متاسفانه این حقیر مجبور شدم در دادگاه وزارت کار برای دفاع ازمنافع شرکت رو در روی فامیل خودم بایستم،
درنتیجه بعد از بحث وگفتگو ودفاعیات در آخر مبلغ هیجده هزارتومان آنهم به عنوان بن کارگری جریمه بریدند،
در آنزمان ایشان ازصندوق قرض الحسنه مبلغ۵۰هزارتومان وام گرفته بودند که در آنوقت ایشان سه برابر مبلغ جریمه بدهی داشتند ناگزیر،من هم صبر کردم تا زمانیکه مانده بدهی وام ایشان به اندازه مبلغ جریمه وزارت کارشد با ایشان تسویه کردم،
در هرحال آقای غلامعلی داودی ازبستگان نزدیک این حقیر بودند، وخدا راگواه می گیرم که حاضر نبودم در آنزمان من طرف دعوای ایشان باشم،ودر مقابلشان بایستم اما وظیفه ومسئولیت ایجاب میکرد که ازشرکت دفاع کنم،
این حقیر به پاس هفت سال همکاری درشرکت آن هم با حقوق ناچیز ودوسال درسمت مدیر عامل آن هم مدیر عاملی که حق هیچ تصمیم گیری درشرکت را نداشت،وفقط به جای مدیرعامل امضا میکرد.مراتب تقدیر وتشکر خودم را اعلام میکنم،وبرای شادی روح این مرد بزرگ از خداوند طلب آمرزش ومغفرت میکنم،انشاالله که خداوند روح این عزیز سفر کرده را با انبیاء واولیاء الهی محشور بگرداند،وخداوند به همسر وفرزندانش طول عمر باعزت وتوام با سلامتی سعادت،سربلندی،وخوشبختی عنایت کند،وآرزو میکنم که بازماندگان این مرد بزرگ درهرکجا که هستند شاد وپیروز وسربلند باشند انشاالله

لازم به توضیح است که سومین فروشنده حاج محمد رحمانی بودند وغلامعلی داودی بعد از آقای رحمانی که بدین وسیله تصحیح میکنم،در بخش بیوگرافی حاج محمد رحمانی واینکه ایشان زمانی فروشندگی شرکت راعهده داربودند قبلا توضیح دادم

واما آخرین فروشنده شرکت،محمد قلی قاسمی،
نام.محمد علی،یا محمدقلی،نام خانوادگی قاسمی،تاریخ تولد۱۳۰۳/۱۱/۱۲
نام پدر کریم،ساکن تهران.منزل شخصی انتهای سیمتری جی کوچه زهر آبادی،
آقای محمدقلی قاسمی زمانیکه به تهران مهاجرت می کند،به گفته خودش درچنار هم مشکلات زیادی داشته وسختی های زیادی کشیده که به ناچار مجبور به ترک چنار میشودابتدا درتهران چندسالی کارساختمانی میکند،وسپس به شغل تافه فروشی مشغول میشود،وآنطور که برای من تعریف می کرد،میگفت الاغی خریدم وصبح زود به میدان تره بار میرفتم وبار می خریدم ودرنقاط مختلف تهران حتی شمال شهر میرفتم وتاظهر بارمیوه ام را می فروختم وخیلی هم ازکارم راضی بودم واین کار سود قابل توجه ای هم برایم داشت،
قبل از انقلاب چندسالی بود در بیمارستان شماره۲بیمه اجتماعی به کار باغبانی مشغول بود که انقلاب شد ودر زمان دولت موقت بازرگان که دستور داد همه کارگران موقت به استخدام رسمی در آیند. ایشان نیز مشمول این قانون شد ودرسن۶۵سالگی درحالیکه چندسال بیشتر کارنکرده بود،بازنشسته سنی شد،
بعد ازبازنشستگی نیز این مرد برای جبران کمبودحقوق بازنشستگی از هیچ کاری اِبا نداشت ،تا اینکه درسال۱۳۷۴ من ازایشان درخواست کردم که درشرکت با من همکاری کند،واز اینجا بود که من شناختم ایشان چه انسان بزرگی است،
آقای قاسمی از انسان های بسیار شریف،پاک،صادق،درستکار،مومن،متعهد،حلال کار،با تقوی،با فضیلت،با اخلاص،مهمان نواز،مهمان دوست،با محبت،باصفا،با مرام،فوق العاده محبوب ودوست داشتنی که همه خصوصیات یک انسان کامل در وجود این مرد شریف یکجا جمع شده بود
خدارا گواه می گیرم دراین چندسالی که این حقیر درخدمت این مرد بزرگ بودم وباهم همکاری داشتیم،نه تنها برای من این بزرگ مرد فوق العاده محبوب ومحترم ودوست داشتنی وقابل احترام بود،بلکه برای اهل این محل،همه مشتری ها،همسایه ها،بی گانه ها نیز قابل احترام بود،همه دوستش داشتند،وهمه برای این مرد با اخلاص ودوست داشتنی احترام خاصی قائل بودند،
این قبیل اشخاص که این گونه درقلوب انسان ها جای می گیرند.انسان های نادری هستند،
شاید باورتان نشود چندسالی بود برای نوروز شاید بیش ازسه تن از انواع آجیل را توزیع می کردیم،امکان نداشت این مرد یک دانه تخمه را به زبان بزند،
الله واکبر به جوهر کاری که با این سن وسال در وجود این مرد بود،درسالهای ۷۵و۷۶شاید درهفته بیش ازپنج تن قند کله وشکر درتعاونی بصورت بسته بندی ۵کیلوئی توزیع میکردیم،همه اینها را این مرد بزرگ بسته بندی می کرد،
گاهی به ایشان می گفتم آقای قاسمی بنشین یه چای بخور،خستگی در کن بعد مشغول شو،
میگفت تا چای خنک بشه من یک گونی قند را بسته بندی میکنم،

ویا در هرنوبت که کوپن برنج اعلام می شد بیش از۶۰تا۷۰تن برنج کوپنی توزیع میکردیم،
همه این کیسه های ۵۰کیلوئی را به تنهائی از داخل کامیون به جلو می آورد تا کارگران راحت تر وسریعتر تخلیه کنند،
این مرد باسنی که داشت به تنهائی به اندازه سه نفر کار می کرد،
اصلا کار جوهر وجودی این مرد بود وگوئی که کار کردن وزحمت کشیدن مثل اینکه درخون این مرد عجین شده ،
این حقیر تا سال۱۳۸۴ درخدمت این مرد بزرگ بودم وباهم همکاری داشتیم،
واقعا چه مرد باصفائی،چه انسان شریفی،
با آنکه اصلا سواد نداشت از حافظه خوبی برخوردار بود،وهمین صداقت وپاکی ودرستی این مرد،موجب شد یکی از دوستان من که دامغانی بود ودرهمسایگی منزل من سوپر مارکت داشت وگه گاهی درشرکت ایشان را دیده بود،این اواخر ایشان را از ما ربود،
چندسال هم درسوپرمارکت ایشان کار کرد،تا جائیکه ایشان را عضو صندوق قرض الحسنه دامغانیها کرد،همه ساله برنج مصرفی سالش را رایگان تامین می کرد وایشان وهمسرش را د وسفر رایگان به کربلا برد،
البته آقای قاسمی سفر اول را بامن به کربلا آمد،سفر دوم را با همسرش با یک کاروان رفت ودوسفر هم رایگان با همسایه مارفت،
ایشان خیلی هوای آقای قاسمی را داشت شاید ازپدرخودش بیشتر به آقای قاسمی احترام وخدمت می کرد،مرتب به خانه اش سرکشی می کرد،هروقت آقای قاسمی دربیمارستان بستری میشد این مردچند بار به عیادتش میرفت، وسر انجام درصبح روز عید نوروزسال۱۳۹۴
توسط همین شخص بیگانه خبر در گذشت آقای قاسمی به من داده شد،
متاسفانه من تازه به آباده رسیده بودم که ایشان زنگ زد وگفت قاسمی به رحمت خدا رفته،شب عید نوروز۹۷دوسال ازفوت این مرد باصفا میگذرد،ضمن طلب آمرزش ومغفرت وعلو درجات برای شادی روح این بزرگ مرد وهمسرش مرحومه بلور آدینه،ازخداوند بزرگ برای فرزندانش سلامتی وطول عمرباعزت را مسئلت دارم،
انشاالله که خداوند به کلیه بازناندگانش،سلامتی،سعادت،دلخوشی وشادکامی عنایت بفرماید،
روانش شاد ویاد ونام اوگرامی باد

+ نوشته شده در ۱۳۹۶/۱۱/۲۲ ساعت 22:57 توسط غلامحسین داودی  | 
شرکت تعاونی در دهه 1360 الی 1370...
ما را در سایت شرکت تعاونی در دهه 1360 الی 1370 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abade1345 بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:46